محمد بن محمد بن محمد بن علی اسفراینی (سعدالدین) از عالمان سده هشتم هجری و مردی فاضل و اهل علم بود. وی کتاب زبذة الاعمال و خلاصة الافعال ابوالولید ازرقی را که در مورد تاریخ مکه نوشته شده بود خلاصه کرد و احادیثی را که در مورد فضائل زیارت خانه خدا، حج واجب و عمره گفته شده را به این کتاب افزود. از توضیح سعدالدین اسفراینی در مقدمه کتاب چنین بر می آید که این کتاب دارای دو بخش است، بخش نخست که در واقع بحث درباره مکه می باشد ، همان نوشته های ازرقی پیرامون تاریخ مکه است و سعدالدین اسفراینی آنها را خلاصه کرده و در کتابش آورده است و بخش دوم در خصوص مدینه و اوضاع این شهر می باشد و شامل مطالب و اطلاعاتی می شود که خود اسفراینی بر آن افزوده است . به اعتقاد عده ای از محققان ، با مطالعه کتاب متوجه می شویم که اسفراینی به طور کلی بحث تاریخ را رها کرده و فقط به بحث درباره فضائل حج و عمره و امور آن پرداخته است.
منابع وفات سعدالدین اسفراینی را در سال 581 ق نوشته اند حال آنکه بر اساس آنچه در مقدمه کتاب زبدة الاعمال نوشته شده است وی در زمره علمای سده هشتم هجری می باشد. بنا بر نوشته حاجی خلیفه در کتاب کشف الظّنون ، سعدالدین اسفراینی در سال 670 ق به دنیا آمد و در سال 747 ق وفات یافت و اثری به نام الاحکام فی المعرفه الحلال و الحرام را تالیف کرد اما اطلاعات بیشتری در مورد وی ثبت نشده است.
بی بی خانم بانوی شاعره در 4 شعبان 1227 هجری قمری در رویین اسفراین در خانواده ای ادیب و شاعر پرور دیده به جهان گشود. متاسفانه از شرح حال وی اطلاعات زیادی در دست نیست. وی فرزند ملا قربانعلی اسفراینی یکی از مردان خوشنام منطقه است. از ملا قربانعلی چهار فرزند به نام شیخ اسماعیل بجنوردی متخلص به عارف، عبدالمجید سالک، بی بی خانم و عبدالائمه سرّالعیان باقی ماند که همه شاعر بودند. مشهورترین فرد این خاندان شیخ اسماعیل بجنوردی معروف به عارف بجنوردی است که به عنوان فردی عارف، عالمی فاضل ، شاعری توانمند و متّصف به اخلاق انسانی در منابع تمجید شده است . بی بی خانم سالک در این خانواده عالم و فاضل پرورش یافته است . تاریخ ولادت او را شیخ اسماعیل عارف بجنوردی در حاشیه دیوان خطی خودش روز دوشنبه چهارم شعبان سال 1227 ق ثبت کرده است. متاسفانه از دیوان اشعار این بانوی شاعره خبری در دست نیست و به نظر می رسد که به مرور زمان مفقود و یا از بین رفته است و سروده هایی پراکنده در برخی منابع موجود است.از جمله شعری در سوگ برادرش عبدالمجید سالک نقل شده که بیانگر ذوق و قریحه این شاعره اسفراینی است :
یادم آید ز سرو قد دلربای تو دل خون شود ز دیده، برآید برای تو
بودی کلیم وار به کوی حق آشنا گویا نمود طور، تجلّی برای تو
دیدی یقین چو نور جلال جلاله را رفتی در آسمان چو مسیحاست جای تو
سروی ز دور در نظرم جلوه می کند آن کوه طور یا که بود نخل های تو
ای آن که گشته دامن من از تو گلشنی گلها تمام خار بود بی بقای تو
هر لاله ای که سر کشد از خاک این دیار داغش به دل دوباره از این ماجرای تو
بنگر بنفشه سر به سر زانوی غم است از هجر سبزه خط عنبر نمای تو
نیلوفر از چه رو شد برگ و سرش کبود معجر به نیل غم زده اندر عزای تو
گلچین شود کسی چو ز گلزار انجمن آید بوی فراق ز گلدسته های تو
هر رهگذر که بر سر آن کوه بگذرد از سنگ خاره ناله برآید برای تو
گوید دریغ و درد که سالک ز پا فتاد نخل شباب و قامت قدّ رسای تو
کمتر بود ز بلبل شوریده خواهرت گر چه هزار ناله نکرد از برای تو ...
(آقاملایی، 1389، ص 383.)
بی بی خانم سالکی, شاعر ,خراسان شمالی ,مشاهیر, مفاخر ,بزرگان ,بجنورد ,اسفراین
سردار شهید بهمن پارسا قائم مقام فرمانده گردان قدرت الله لشگر 5 نصر در هشتم شهریور ماه سال 1337 در روستای جودر از روستاهای بجنورد به دنیا آمد. تحصیلات ابتدایی را در روستای زادگاهش به پایان رسانید. در سال 1354 برای ادامه تحصیل به شیروان رفت و همزمان با تحصیل وارد مبارزات سیاسی شد. پس از اخذ مدرک دیپلم در رشته طبیعی ، فعالیت های سیاسی خود را بیشتر کرد. چندین بار از سوی ساواک مورد تعقیب قرار گرفت، ولی موفّق به دستگیری وی نشدند. با پیروزی انقلاب اسلامی مدّتی در کمیته انقلاب اسلامی فعّالیّت کرد و با شروع جنگ تحمیلی وارد تشکیلات بسیج و سپاه شد، اگرچه در سپاه شیروان مسئولیت های مختلفی را تجربه کرد ولی روح ناآرام وی با این پست ها و مقام ها تسکین نمی یافت،وی می خواست انسانیت و شجاعت خود را در جبهه های جنگ به تماشا بگذارد. شهید پارسا انسانی متواضع، صبور و منطقی بود. جنب و جوش زیادی داشت و یک جا بند نمی شد. از کمک به همنوعان دریغ نداشت و در کارهای جمعی شاخص بود. شاخص بودن وی در امور جمعی، از دو جهت بود: یکی از بعد جسمی و فیزیکی که قوی جثّه و فعال بود. دوم به لحاظ داشتن چهره ای جذاب و دوست داشتنی که موجب جذب بقیه می شد. با حضور پی در پی در غرب و جنوب در عملیات های مختلفی مانند، کربلای 2- 4- 5 ، والفجر 8 و خیبر افتخارآفرین بود. بسیاری از دوستان و هم رزمان سردار پارسا از وی به عنوان عابد سنگرها یاد کرده اند. راز و نیازهای شبانه وی زبانزد همگان بود. آرزوی بزرگش زیارت بارگاه آقا اباعبدالله الحسین(ع) بود. یکی از دعاهایی که همیشه ورد زبانش بود، این جمله بود: «خدایا! ما را با عزت از این دنیا ببر.» همواره می گفت: خدایا امام عزیز را برای ما نگه دار و خدایا مرگ ما را با شهادت در راهت قرار بده. سرانجام سردار شهید بهمن پارسا در جزیره مجنون در تاریخ چهارم تیرماه سال 1367 در30 سالگی به درجه رفیع شهادت رسید و روحش در بهشت حمزه رضا (ع) روستای زیارت شیروان آرام گرفت.
بخشی از وصیت نامه سردار شهید پارسا:
«... ای یاران مرا شهید ننامید، تا مردم فکر نکنند که همه شهیدان چون بنده، گنهکار و قلبی سیاه داشته اند. و ای ملت، شهیدان خوش سیرت و خوش قلب بودند و این من بودم که بد بودم. شما همه مرا ببخشید و در روی قبرم پاسدار ننویسید چون بنده لیاقت پاسداری را پیدا نکردم... عاشقانه با خدا راز و نیاز کنید و برای من طلب عفو و بخشش کنید و برادرانم شما که عاشقید عاشقانه پای در راهم بگذارید و اسلحه مرا بر زمین مگذارید و بجنگید یا پیروز می شوید و یا شهید می گردید و پیش من می آیید بنابراین آسوده خاطر باشید و اصلا چرا ما گریه کنیم؟ ما باید بر حال منافقان و بدبختان و گنهکاران گریه کنیم. و شما پدر و مادر عزیزم، روحیه بدهید که کسی در عزایم در میان جمعیت ناشناخته، سینه چاک نکند.»
تومولوس: مزاری که برای پادشاه و خانواده پادشاه بوده و اتاقیست که اول بر روزی زمین یا کمی پایین تر از سطح زمین بنا می شود و سپس با توده ای از خاک و یا تپه ای که از سنگ تشکیل شده ، پوشیده می شود . این مزار ها از طرف معماران روز ساخته می شد .
نباید با نگاه به ظاهر بیرونی آن گول خورد ، زیرا معمولا معماری عظیمی را در درونشان حفاظت می کنند. پادشاه و یا افرادی که از خانواده پادشاه می مردند ، با اشیایی که استفاده می کردند و هدیه هایی که دریافت میکردند، در اتاقهایی ساروجی یا سنگی و یا چوبی ساخته میشد و به همراه جسد دفن می شدند .
بلندی تومولوس، و زیبایی معماری آن با توجه به ثروت و ارزش فرد مرده ، متغیر می باشد، آنها که ارتفاع بلندتری دارند، برای پادشاهان و حکام ثروتمندتری می باشد.
این بناها همیشه دارای ارتفاعاتی با ضرایب 9 ، مثل 9 ، 18 ، 27 ، 36 متر می باشند.
البته بايد در نظر داشت كه فرسايش و نيز گاهي اوقات سازه هايي كه در سالهاي پس از آن بر روي تپه ساخته مي شده است نيز مي تواند ارتفاع را تا دو متر بيشتر و يا كمتر بنمايد.
تومولوس ها تپه های ساختگی می باشند و علیرغم اینه شبیه به تپه های کوچک دست ساز می باشند ولی با توجه به ویژگی هایشان ، از تپه های کوچک دست ساز متمایز می باشند، مشخص ترین ویژگی آنها این است که به شکل قیف وارونه می باشند.
اگر از دور و نزدیک به تومولوس دقت شود، همیشه ساختگی بودنش کاملا مشخص می باشد. البته معماری درون و بیرون تومولوس ، با توجه به ارزش و قدرت فرد مرده و موقعیت جغرافیایی و آیین و رسوم اقوام مختلف، تغییر می کند و استاندارد مشخصی ندارد .
برای اینکه خاک نلغزد و باعث رانش نشود، در موضع پایین دیوارهایی وجود دارد که از سنگهای بزرگی تشکیل شده است.
در تومولوس ها علاوه بر اینکه بر جلوگیری از دستبرد تدابیری در نظر گرفته می شده است، در مکانی ساخته می گشت که از دور دست ها به وضوح دیده بشود.
تمام تومولوس ها آنطور که حدس زده می شود ، پر از طلاهای درخشان یا مومیایی و ... نمی باشند. در این گونه مزارها ، اشیایی وجود دارد که انسانهای مرده در طول حیاتشان صاحب آنها بوده اند و بدین ترتیب در بعضی از این مزارها اشیایی ناچیز و در بعضی از آنها بسیار زیاد و ارزشمند وجود دارد.
معمولا در تومولوس های متعلق به زنان، زیورآلات و آویزه های زیادی موجود است و در تومولوس هایی که متعلق به مردان می باشد، وسایل و ابزار جنگ و نبرد بیشتر به چشم می خورد.
ضمنا تومولوس ها جزو مناطق و محوطه های حفاظت شده تلقی می گردند و حفاری آنها با توجه به قوانین کشورمان ممنوع می باشد.
در این قسمت به برخی مکانیسم تله ها در دفینه ها اشاره می کنیم.
برخی از تله ها نیز با استفاده از ترکیب پودر زرنیخ ( آرسنیک) به قطع برای طلا و نقره بوده و همچنین این پودر را در کف غار می ریختند حتی زمانی که فرد با پای خود از انجا رد شده و گرد و غبار زرنیخ در هوا پخش شده و چشم و بینی با دست فرد را از کار افتاده و یا روی گنج پاشیده می شد و فردی که طلا را در دستش می گرفت بعد از مدت کوتاهی از دنیا می رفت. خیلی ها با بنده تماس گرفته اند که فلان کس بعد از فلان روز وقتی به دفینه رسید از دنیا رفت این حتما اون مکان طلسم دارد و فلان . بنده با بررسی ادله های علمی به این مساله پی برده ایم که ان کاوشگران به تله های سمی که ذکر شده اند برخورد کرده اند. پس بسیار مواظب باشید
زرنیخ در یونانی arsenikon و در لاتین arsenikon که به معنی زرنیخ زرد (yellow orpiment) (شایعترین سنگ معدن مونوکلینیک آرسنیک سولفید به فرمول As2S3) که با صفت مرد یا نرینه شناخته می شود.( در زمان های قدیم اعتقاد داشتند فلزات دارای جنسیت هستند.) در عربی الزرنیخ نامیده می شود که بر گرفته از نام فارسی orpiment به معنای زر،زرین یا زرگون است.
اژه آرسنیک تقریبا به مترادف کلمه سم تبدیل شده است. قدیمی ترین مورد استفاده از آرسنیک به عنوان سم به سال 55 میلادی بازمیگردد. در فرانسه ی قرن هفده، آرسنیک سفید (As2O3) به نام "گرد میراث بری" شناخته می شد.علت استفاده وسیع از این ماده به عنوان سم بازمیگردد به برخی خصوصیات آن، چون فراوان ودردسترس بودن، قیمت ارزان و این حقیقت که As2O3ترکیبی بی بو و بی مزه است. درقرن نوزدهم و پس از کشف شدن روش های مطمئن در تشخیص آرسنیک، استفاده از آن به عنوان سم به نحو چشم گیری کاهش یافت.
بزودی تمامی مکانیسم تله ها و انواع موانع و همچنین راه حل های خنثی سازی را در کتاب ذکر خواهیم کرد.
وقتی در روی سنگی، ماری یافتید که زبانش بیرون می باشد و در جلوی سرش نیز یک جوغان گرد (کاسه) وجود داشته باشد، باید در مسیر سر مار رفته تا دهانه مسدود شده چاهی را بیابید و در انتهای دیواره چاه یک سنگ بزرگ یا ساروج که به منزله در ورودی نیز بوده، وجود دارد و دفینه آن در اتاقی پشت آن قرار داده شده است. باید متذکر شوم که این دفینه دارای تله بوده چرا که زبان مار از دهانش بیرون بوده که هم مسیر را برای شما تعیین می نماید و هم به وجود تله اشاره دارد و لذا باید تمام جوانب کار بررسی گردیده و با احتیاط ، وارد عمل شوید.
توضیح اینکه: چنانچه زبان مار به دو قسمت تقسیم شده باشد، یا اینکه اصلا زبان آن بیرون نباشد، می بایست درست بر عکس عمل نمایید و در این حالت باید دهانه چاه موصوف را در مسیر نوک دم مار، پیدا نمایید.
ضمنا همانگونه که در تصویر زیر مشاهده می نمایید، حفاری از بالای سر اتاق که احتمالا کمی برجسته تر از اطراف میباشد، کاملا اشتباه است، زیرا مانند این می باشد که ما بخواهیم برای نماز خواندن، از بالای گنبد سقف یک مسجد سقف را سوراخ کنیم و وارد آن شویم!! که امری تقریبا دست نیافتی خواهد بود.
در پایان باید اضافه نمایم که این دفینه معمولا در عمقی در حدود 5 الی ۷ متری بوده ولیکن امکان دارد، بنابر شرایط مناطق مختلف کشور ، عمق آن بیشتر یا حتی کمتر از این میزان هم باشد.
پيش از شروع اين فصل لازم است شمهاى به بعثت نبى اكرم صلى الله عليه و آله و سلم اشاره گردد تا دنباله كلام بزندگانى على عليه السلام كه در اين امر مهم سهم قابل ملاحظهاى دارد كشيده شود.
پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم از دوران جوانى غالبا از اجتماع پليد آنروز كناره گرفته و بطور انفراد بتفكر و عبادت مشغول بود و در نظام خلقت و قوانين كلى طبيعت و اسرار وجود مطالعه ميكرد،چون به چهل سالگى رسيد در كوه حرا كه محل عبادت و انزواى او بود پرتوى از شعاع ابديت ضمير او را روشن ساخته و از كمون خلقت و اسرار آفرينش دريچهاى بر خاطر او گشوده گرديد،زبانش بافشاى حقيقت گويا گشت و براى ارشاد و هدايت مردم مأمور شد.محمد صلى الله عليه و آله و سلم از آنچه ميديد بوى حقيقت ميشنيد و هر جا بود جستجوى حقيقت ميكرد،در دل خروشى داشت و در عين حال زبان بخاموشى كشيده بود ولى سيماى ملكوتيش گوياى اين مطلب بود كه:
در اندرون من خسته دل ندانم چيست كه من خموشم و او در فغان و در غوغا است
مگر گاهى راز خود بخديجه ميگفت و از غير او پنهان داشت خديجه نيز وى را دلدارى ميداد و يارى ميكرد.چندى كه بدين منوال گذشت روزى در كوهحرا آوازى شنيد كه (اى محمد بخوان) !
چه بخوانم؟گفته شد:
اقرا باسم ربك الذى خلق،خلق الانسان من علق،اقرا و ربك الاكرم،الذى علم بالقلم،علم الانسان ما لم يعلم... (1)
بخوان بنام پروردگارت كه (كائنات را) آفريد،انسان را از خون بسته خلق كرد.بخوان بنام پروردگارت كه اكرم الاكرمين است،چنان خدائى كه بوسيله قلم نوشتن آموخت و بانسان آنچه را كه نميدانست ياد داد.
چون نور الهى از عالم غيب بر ساحت خاطر وى تابيدن گرفت بر خود لرزيد و از كوه خارج شد بهر طرف مينگريست جلوه آن نور را مشاهده ميكرد،حيرت زده و مضطرب بخانه آمد و در حاليكه لرزه بر اندام مباركش افتاده بود خديجه را گفت مرا بپوشان خديجه فورا او را پوشانيد و در آنحال او را خواب ربود چون بخود آمد اين آيات بر او نازل شده بود.
يا ايها المدثر،قم فانذر،و ربك فكبر،و ثيابك فطهر،و الرجز فاهجر،و لا تمنن تستكثر،و لربك فاصبر. (2)
اى كه جامه بر خود پيچيدهاى،برخيز (و در انجام وظائف رسالت بكوش و مردم را) بترسان،و پروردگارت را به بزرگى ياد كن،و جامه خود را پاكيزه دار،و از بدى و پليدى كنارهگير،و در عطاى خود كه آنرا زياد شمارى بر كسى منت مگذار،و براى پروردگارت (در برابر زحمات تبليغ رسالت) شكيبا باش.
اما انتشار چنين دعوتى بآسانى ممكن نبود زيرا اين دعوت با تمام مبانى اعتقادى قوم عرب و ساير ملل مخالف بوده و تمام مقدسات اجتماعى و دينى و فكرى مردم دنيا مخصوصا نژاد عرب را تحقير مينمود لذا از دور و نزديك هر كسى شنيد پرچم مخالفت بر افراشت حتى اقرباء و نزديكان او نيز در مقام طعن و استهزاء در آمدند.در تمام اين مدت كه حيرت و جذبه الهى سراپاى وجود مبارك آنحضرت را فرا گرفته و بشكرانه اين موهبت عظمى بدرگاه ايزد متعال سپاسگزارى و ستايش مينمود چشمان درشت و زيباى على عليه السلام او را نظاره ميكرد و از همان لحظه اول كه از بعثت پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم آگاه گرديد با اينكه ده ساله بود با سلام گرويده و مطيع پيغمبر شد و اولين كسى است از مردان كه به آنحضرت گرويده است و اين مطلب مورد تصديق تمام مورخين و محدثين اهل سنت ميباشد چنانكه محب الدين طبرى در ذخائر العقبى از قول عمر مىنويسد كه گفت:
كنت انا و ابو عبيدة و ابوبكر و جماعة اذ ضرب رسول الله (ص) منكب على بن ابيطالب فقال يا على انت اول المؤمنين ايمانا و انت اول المسلمين اسلاما و انت منى بمنزلة هارون من موسى. (3)
من با ابو عبيدة و ابوبكر و گروهى ديگر بودم كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم بشانه على بن ابيطالب زد و فرمود يا على تو از مؤمنين،اولين كسى هستى كه ايمان آوردى و تو از مسلمين اولين كسى هستى كه اسلام اختيار كردى و مقام و نسبت تو بمن مانند مقام و منزلت هارون است بموسى.
همچنين نوشتهاند كه بعث النبى صلى الله عليه و آله يوم الاثنين و اسلم على يوم الثلاثا . (4)
يعنى نبى اكرم صلى الله عليه و آله و سلم روز دوشنبه بنبوت مبعوث شد و على عليه السلام روز سه شنبه (يكروز بعد) اسلام آورد.و سليمان بلخى در باب 12 ينابيع المودة از انس بن مالك نقل ميكند كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم فرمود:
صلت الملائكة على و على على سبع سنين و ذلك انه لم ترفع شهادةان لا اله الا الله الى السماء الا منى و من على. (5)
يعنى هفت سال فرشتگان بر من و على درود فرستادند زيرا كه در اينمدت كلمه طيبه شهادت بر يگانگى خدا بر آسمان بر نخاست مگر از من و على.
خود حضرت امير عليه السلام ضمن اشعارى كه بمعاويه در پاسخ مفاخره او فرستاده است بسبقت خويش در اسلام اشاره نموده و فرمايد:
سبقتكم الى الاسلام طفلا صغيرا ما بلغت او ان حلمى (6)
بر همه شما براى اسلام آوردن سبقت گرفتم در حاليكه طفل كوچكى بوده و بحد بلوغ نرسيده بودم.علاوه بر اين در روزى هم كه پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم بفرمان الهى خويشان نزديك خود را جمع نموده و آنها را رسما بدين اسلام دعوت فرمود احدى جز على عليه السلام كه كودك ده ساله بود بدعوت آنحضرت پاسخ مثبت نگفت و رسول گرامى صلى الله عليه و آله و سلم در همان مجلس ايمان على عليه السلام را پذيرفت و او را بعنوان وصى و جانشين خود بحاضرين مجلس معرفى فرمود و جريان امر بشرح زير بوده است.
چون آيه شريفه (و انذر عشيرتك الاقربين) (7) نازل گرديد رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرزندان عبد المطلب را در خانه ابوطالب گرد آورد و تعداد آنها در حدود چهل نفر بود (و براى اينكه در مورد صدق دعوى خويش معجزهاى بآنها نشان دهد) دستور فرمود براى اطعام آنان يك ران گوسفندى را با ده سير گندم و سه كيلو شير فراهم نمودند در صورتيكه بعضى از آنها چند برابر آن خوراك را در يك وعده ميخوردند .
چون غذا آماده شد مدعوين خنديدند و گفتند محمد غذاى يك نفر را هم آماده نساخته است حضرت فرمود كلوا بسم الله (بخوريد بنام خداى) پس از آنكهاز آن غذا خوردند همگى سير شدند !ابولهب گفت هذا ما سحركم به الرجل (محمد با اين غذا شما را مسحور نمود) !
آنگاه حضرت بپا خواست و پس از تمهيد مقدمات فرمود:
يا بنى عبد المطلب ان الله بعثنى الى الخلق كافة و بعثنى اليكم خاصة فقال (و انذر عشيرتك الاقربين) و انا ادعوكم الى كلمتين،خفيفتين على اللسان و ثقيلتين فى الميزان،تملكون بهما العرب و العجم و تنقاد لكم بهما الامم،و تدخلون الجنة و تنجون بهما من النار:شهادة ان لا اله الا الله و انى رسول الله،فمن يجيبنى الى هذا الامر و يوازرنى عليه و على القيام به يكن اخى و وصيى و وزيرى و وارثى و خليفتى من بعدى.
اى فرزندان عبد المطلب خداوند مرا بسوى همه مردمان مبعوث فرموده و بويژه بسوى شما فرستاده (و درباره شما بمن) فرموده است كه (خويشاوندان نزديك خود را بترسان) و من شما را بدو كلمه دعوت ميكنم كه گفتن آنها بر زبان سبك و در ترازوى اعمال سنگين است،بوسيله اقرار بآندو كلمه فرمانرواى عرب و عجم ميشويد و همه ملتها فرمانبردار شما شوند و (در قيامت) بوسيله آندو وارد بهشت ميشويد و از آتش دوزخ رهائى مىيابيد (و آنها عبارتند از) شهادت به يگانگى خدا (كه معبود سزاوار پرستش جز او نيست) و اينكه من رسول و فرستاده او هستم پس هر كس از شما (پيش از همه) اين دعوت مرا اجابت كند و مرا در انجام رسالتم يارى كند و بپا خيزد او برادر و وصى و وزير و وارث من و جانشين من پس از من خواهد بود.
از آن خاندان بزرگ هيچكس پاسخ مثبتى نداد مگر على عليه السلام كه نا بالغ و دهساله بود .
آرى هنگاميكه نبى اكرم در آنمجلس ايراد خطابه ميكرد على عليه السلام كه با چشمان حقيقت بين خود برخسار ملكوتى آنحضرت خيره شده و با گوش جان كلام او را استماع ميكرد بپا خاست و لب باظهار شهادتين گشود و گفت:اشهد ان لا اله الا الله و انك عبده و رسوله.دعوتت را اجابت ميكنم و از جان و دل بياريت بر ميخيزم.
پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود يا على بنشين و تا سه مرتبه حرف خود را تكرار فرمود ولى در هر سه بار جوابگوى اين دعوت كس ديگرى جز على عليه السلام نبود آنگاه پيغمبر بدان جماعت فرمود اين در ميان شما برادر و وصيى و خليفه من است و در بعضى مآخذ است كه بخود على فرمود:انت اخى و وزيرى و وارثى و خليفتى من بعدى (تو برادر و وزير و وارث من و خليفه من پس از من هستى) فرزندان عبد المطلب از جاى برخاستند و موضوع بعثت و نبوت پيغمبر را مسخره نموده و بخنده برگزار كردند و ابولهب بابوطالب گفت بعد از اين تو بايد تابع برادر زاده و پسرت باشى.آنروز را كه پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم بحكم آيه و انذر عشيرتك الاقربين خاندان عبد المطلب را به پرستش خداى يگانه دعوت فرمود يوم الانذار گويند. (8)
برخى از اهل سنت براى اينكه موضوع ايمان آوردن على عليه السلام را در يوم الانذار و همچنين پيش از آن بى اهميت جلوه دهند ميگويند درست است كه اسلام و ايمان على كرم الله وجهه بر همه سبقت داشته و ابوبكر و سايرين پس از او ايمان آوردهاند اما چون على عليه السلام در آنموقع كودك نابالغى بوده و تكليفى هم بعهده نداشته است لذا ايمان او از روى عقل و منطق نبوده بلكه يك تقليد كودكانه است در صورتيكه ابوبكر و عمر و ديگران از نظر سن و عقل در تكامل بوده و فهميده و سنجيده به پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم ايمان آورده بودند و پر واضح است كه ايمان از روى عقل و تحقيق بر ايمان تقليدى كودكانه برترى دارد!
در پاسخ اين اشكال ميگوئيم كه قياس نمودن على عليه السلام با ديگران باصطلاح منطقيون قياس مع الفارق است و آنانكه چنين اشكالاتى را پيش كشيدهانداز اينجهت است كه بقول مولوى كار پاكان را قياس از خود گرفتهاند اولا بلوغ از نظر سن در احكام شرعيه است نه در امور عقليه،و ايمان بخدا و يگانگى او و تصديق رسالت از امور عقلى است نه از تكاليف شرعى ثانيا فزونى قوه مميزه و عقل آدمى در سنين بالا كليت ندارد و چه بسا كه كسى در سالهاى اوليه عمر عقل و منطقش قوىتر از ديگرى باشد كه در سنين چهل يا پنجاه سالگى بسر مىبرد و مخصوصا كه چنين كسى داراى روح قدسى بوده و مؤيد من جانب الله باشد چنانكه حضرت عيسى عليه السلام در حاليكه طفل نوزاد بود فرمود:
انى عبد الله اتانى الكتاب و جعلنى نبيا. (9)
(من بنده خدايم كه بمن كتاب آسمانى داده و مرا پيغمبر قرار داده است) و درباره حضرت يحيى عليه السلام نيز خداوند در قرآن كريم فرمايد:
يا يحيى خذ الكتاب بقوة و اتيناه الحكم صبيا (10)
(اى يحيى بگير كتاب تورية را به نيروى الهى و ما يحيى را در كودكى حكم نبوت داديم) .
سيد حميرى در مدح حضرت امير عليه السلام بدين مطلب اشاره كرده و گويد:
و قد اوتى الهدى و الحكم طفلا كيحيى يوم اوتيه صبيا
يعنى همچنانكه به يحيى در كودكى حكم نبوت داده شد به على عليه السلام نيز در حاليكه طفل بود حكم ولايت و هدايت مردم داده شد.همچنين در داستان يوسف قرآن كريم فرمايد:و شهد شاهد من اهلها. (11) آن شاهدى كه بر پاكى و برائت حضرت يوسف عليه السلام شهادت داد بنا بنقل مفسرين طفل خردسالى از كسان زليخا بوده است.
ثالثا ايمان على عليه السلام مانند ايمان ديگران نبوده است زيرا ايمان او از فطرت سرچشمه ميگرفت در صورتيكه ايمان ديگران (اگر هم از روى صدق بودهو نفاقى در بين نباشد) از كفر بايمان بوده است و آنحضرت طرفة العينى بخدا كافر نشده و پيش از بعثت نبوى فطرة موحد بود چنانكه خود آنجناب در نهج البلاغه فرمايد:فانى ولدت على الفطرة و سبقت الى الايمان و الهجرة. (12) من بر فطرت توحيد ولادت يافتم و بايمان و هجرت با رسول خدا بر ديگران سبقت گرفتم.)
حضرت حسين عليه السلام در روز عاشورا ضمن مفاخره بوجود پدرش بلشگريان عمر بن سعد فرمايد :
فاطم الزهراء امى،و ابى قاصم الكفر بدر و حنين عبد الله غلاما يافعا و قريش يعبدون الوثنين
فاطمه زهرا مادر من است و پدرم شكننده كفر است در جنگهاى بدر و حنين او خدا را پرستش كرد در حاليكه كودك نورسى بود و قريش دو بت لات و عزى را مىپرستيدند.
محمد بن يوسف گنجى و ديگران (مانند ابن ابى الحديد و محب الدين طبرى) از رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم نقل ميكنند كه فرمود:
سباق الامم ثلاثة لم يشركوا بالله طرفة عين،على بن ابيطالب و صاحب ياسين و مؤمن آل فرعون فهم الصديقون. (13)
سبقت گيرندگان بايمان در امتها سه نفرند كه يك چشم بهمزدن بخداوند مشرك نشدند و آنها على بن ابيطالب و صاحب ياسين و مؤمن آل فرعوناند كه در ايمانشان راستگويانند.
رابعا قول و فعل پيغمبر براى ما حجت بوده و جاى هيچگونه چون و چرا نميباشد زيرا خداوند درباره آنحضرت فرمايد:
و ما ينطق عن الهوى،ان هو الا وحى يوحى. (14) يعنى پيغمبر از روى هوى و هوس سخن نميگويد بلكه هر چه ميگويد از جانب ما وحى منزل است .بنابر اين اگر ايمان على از روى تقليد كودكانه بود نبى اكرم باو ميفرمود يا على تو هنوز كودكى و بحد بلوغ و تكليف نرسيدهاى در صورتيكه نه تنها چنين حرفى را نزد بلكه ايمانش را پذيرفت و در همانحال وراثت و وصايت و خلافت او را نيز صريحا بعموم حاضرين گوشزده نمود،پس آنانكه چنين اشكالاتى را درباره سبقت ايمان على پيش آوردهاند در واقع نه پيغمبر را شناختهاند و نه على را.
همچنين ارزش ايمان على عليه السلام را خداوند بهتر از همه ميداند و در قرآن كريم از آن تجليل فرموده است چنانكه به نقل مورخين و مفسرين عامه و خاصه هنگاميكه عباس بن عبد المطلب و شيبه برسم عرب مفاخره ميكردند على عليه السلام بر آنها عبور فرمود و پرسيد فخر و مباهات شما براى چيست؟
عباس گفت من سقايه حاجيان را بعهده دارم و مباشر آن هستم،شيبه گفت من خادم بيت هستم و كليدهاى آن در نزد من است على عليه السلام فرمود فخر و مباهات از آن من است زيرا من مدتها پيش از شما ايمان آورده و باين قبله نماز خواندهام چون هيچيك از آن سه تن زير بر حرف ديگرى نميرفت داورى پيش پيغمبر بردند تا در ميان آنها حكم كند در اينموقع جبرئيل آيه زير را آورد. (15)
أجعلتم سقاية الحاج و عمارة المسجد الحرام كمن آمن بالله و اليوم الاخر... (16)
آيا شما قرار داديد عمل كسى را كه حجاج را آب داده و يا عمارت و نگهدارى مسجد الحرام را بعهده دارد مانند عمل كسى كه بخدا و روز قيامت ايمان آورده است؟
بتصديق عموم مورخين اول كسى كه بدعوت پيغمبر جواب مثبت داد و بخداايمان آورد على عليه السلام بوده و باز به نقل تاريخ نويسان شيعه و سنى در همان موقع پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم فرموده است كه:اولين كسى كه دعوت مرا بپذيرد پس از من جانشين من خواهد بود حال چرا اين مطلب مورد قبول اهل سنت نيست بايد از خود آنها پرسيد و ما در بخش پنجم بحث مفصلى در پيرامون آن بعمل خواهيم آورد.
مطلب مهم و قابل توجه اينست كه اسلام و ايمان على عليه السلام را با اسلام ديگران نميتوان قابل قياس شمرد زيرا آنحضرت تنها بظاهر امر و يا بعلت قرابت و خويشاوندى با پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم ايمان نياورده بود بلكه على عليه السلام از اوان رشد و بلوغ حتى از زمان كودكى شيفته جذبه حقيقت بود و در برابر آن،همه چيز را فراموش ميكرد لذا نسبت به پيغمبر كه مظهر حقيقت بود فانى محض گشته و براى ترويج و اشاعه دين او جانبازى و از خود گذشتگى را بمرحله نهائى رسانيد.
بجرأت ميتوان گفت كه پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم فداكارتر از على عليه السلام كسى را نداشت و خدمات و فداكاريهاى على عليه السلام را در راه اعتلاى اسلام كسى نمىتواند انكار كند در تمام مواقف مشكل و بغرنج جان خود را سپر پيغمبر مىنمود و اين فداكارى را از جان و دل مىپذيرفت.
از ابتداى طلوع اسلام پيغمبر اكرم هر روز با مخالفتهاى قريش مواجه شده و بعناوين مختلفه در اذيت و آزار او ميكوشيدند تا سال 13 بعثت كه در مكه بود آنى از طعن و آزار قريش حتى از فشار اقوام نزديك خود مانند ابو لهب در امان نبوده است در تمام اينمدت على عليه السلام سايه صفت دنبال پيغمبر راه ميرفت و او را از گزند و آزار مشركين و از شكنجه و اذيت بت پرستان مكه دور ميداشت و تا همراه آنحضرت بود كسى را جرأت آزار و ايذاء پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم نبود.
در طول مدت دعوت كه در خفا و آشكارا صورت ميگرفت على عليه السلام از هيچگونه فداكارى مضايقه نكرد تا اينكه رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم نيز روز بروز در دعوت خود راسختر شده و مردم را علنا بسوى خدا و ترك بتپرستى دعوت ميكرد و در نتيجه عدهاى از زن و مرد قريش را هدايت كرده و مسلمان نمود اسلام آوردن چند تن از قريش بر سايرين گران آمد و بيشتر در صدد اذيت و آزار پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم در آمدند.
بزرگترين دشمنان و مخالفين آنحضرت ابوجهل و احنس بن شريق و ابوسفيان و عمرو عاص و عمر بن خطاب (17) و عموى خويش ابولهب بودهاند و صراحة از ابوطالب خواستار شدند كه دست از حمايت پيغمبر برداشته و او را اختيار قريش بگذارد ولى ابوطالب تا زنده بود پيغمبر را حمايت كرده و تسهيلات لازمه را در باره اشاعه عقيده او فراهم مينمود.
در اثر فشار پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم با عدهاى از خويشان و ياران خويش سه سال در شعب ابيطالب (دره كوه) مخفى شده و ياراى آنرا نداشتهاند كه خود را ظاهر كرده و آشكارا خدا را عبادت نمايند.
در كليه اين مراحل سخت و مشكل على عليه السلام همراه پيغمبر بود و اصلا اين دو نفر چنان با هم تجانس روحى و اخلاقى داشتند كه زندگى آنها از هم غير قابل تفكيك بود.
چون ظهور دين اسلام در مكه با اين موانع و مشكلات روبرو شده و در مدت سيزده سال چندان پيشرفتى نكرده و تقريبا در حال وقفه و ركود بود ناچار بايستى انديشهاى كرد و محيط مناسبى براى رشد و نمو نهال تازه اسلام پيدا نمود و همين انديشيدن و جستجوى راه حل منجر به هجرت پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم گرديد كه در فصل آتى توضيحات لازمه درباره آن داده خواهد شد.
پىنوشتها:
(1) سوره علق آيات 1 الى .5
(2) سوره مدثر آيات 1 الى .7
(3) ذخائر العقبى ص 58ـفصول المهمه ابن صباغ ص .125
(4) ذخائر العقبى ص 59ـينابيع المودة ص 60ـسيره ابن هشام جلد 1 ص 245 و ساير كتب تاريخ .
(5) ينابيع المودة باب 12 ص 61ـارشاد مفيد جلد 1 باب 2 حديث 2
(6) فصول المهمه ص .16
(7) سوره الشعراء آيه .214
(8) تاريخ طبرى جلد 2 ص 217ـارشاد مفيد جلد 1 باب 2 فصل 7ـكفاية الطالب باب 51 ص 205ـشواهد التنزيل جلد 1 ص 421ـينابيع المودة ص 105ـتاريخ ابى الفداء جلد 1 ص 216ـتفسير فخر رازى و كتب ديگر.
معاون پرورشی و فرهنگی وزارت آموزشوپرورش با تأکید براینکه محیط مدارس باید شاد باشد، گفت:دانشآموزان را در مدارس باید بهگونهای تربیت کنیم که خود را بدهکار به انقلاب و خون شهدا بدانند.
معاون آموزش متوسطه وزارت آموزش و پرورش جزئیات شیوهنامه کیفیتبخشی کلاسهای چند پایه را تشریح کرد و گفت: این شیوهنامه پیش از شروع سال تحصیلی به استانها ابلاغ میشود.
عضو کمیسیون آموزش و تحقیقات مجلس با اشاره به بیسوادی ۹ میلیون و ۶۰۰هزار نفر در ایران گفت: با وجود میزان بالای بی سوادی در کشور، انسداد ۹۸ درصدی بی سوادی قابل تقدیر است.
رئیس سازمان آموزش و پرورش استثنایی کشور گفت: دانشآموز نابینای دختری داشتیم که هر دو کلیه خود را از دست داده بود و برای پیوند کلیه نیاز به ۱۴ میلیون تومان پول داشت که حمایت مورد نظر از وی انجام شد.
کارشناس مسایل آموزش و پرورش گفت: وزارت آموزش و پرورش مراکز رفاهی خود را از طریق مزایده به بخش خصوصی واگذار کرده اما گزارش ها بیانگر این مطلب است که درصد قابل توجهی از فرهنگیان و معلمان از خدمات آن ها راضی نیستند.
آموزش و پرورش در روزهای اخیر شاهد اعتراض مربیان پیش دبستانی برای تعیین وضعیت و امنیت شغلی بوده موضوعی که هر دو طرف در وضعیت بوجود آمده خود را محق می دانند.
چنان گریست دو چشمم بروزگار فراق که کرد یکسره شیرازهء وجود اوراق ز عشق یار مخالف فدل انچنان نالد که از نوا فکند شور در حجاز و عراق نصیحت پدر پیر بشنو ای فرزند طمع مدار ز مه طلعتان وفا و وفاق چه نازها که به عشاق می کند معشوق چه جورها که ز معشوقه میبرند عشاق اگر به تارکم ای سیمبر نهی شمشیر وگر به ینه ام ای سنگدل زنی مزراق ز دامنت ندهم دست و نگسلم پیوند بمقدمت بنهم روی و نشکنم میثاق تو ان بدیع جمالی که صد چو یوسف مصر کمر بخدمت تو بسته همچو وشاق دلی نماند که شورت در او نگشت مقیم سری نماند که شورت در او نماند وثاق تو ایمن از دل و دل مشتعل به اتش هجر تو فراغ از غم و ما راز غصه طاقت طاق
گفتم فتد کالای تو در دست من؟ فرمود، نه گفتم من و سودای تو، گفتا که هیچت سود نه بود از طپش آسوده دل در سینه ام تا بود؟ نه افغان که باشد هر طرف در شهر ما دلدادگان صد دلبر و هرگز دلی ،از دلبری خشنود نه سوزم ز نیرنگش که گفت امشب من ناکام را خواهی دهم کام دلت،گفتم بلی فرمود ،نه بر کس درین محفل چسان،سوزد دلم روشن شود در آتشی میسوزدم،عشقت که آنرا دود ،نه در خاک و خون گشتیم ما،غلطان درین میدان ولی دستی عیان گردید نه، تیغی بخون آلود ؟نه رفتم ز گلزار او و شام که تا بودم درو مرغی دمی از ناله ام در اشیان آسود؟ نه چشمت دهد در هر نگه ،رطل گرانی غیر را آیا ازین می ساغری،خواهد بمن پیمود؟نه تو مهر تابانی ولی هرگز چو ماه نو مرا بر جسم لاغر ذره ای از پرتوت افزود نه
خوش آن گروه که در بر رخ از جهان بستند ز کائنات بریدند و با تو پیوستند به سر عشق کجا پی برند اهل خرد مگر کنند فراموش آن چه دانستند مخور به مرگ شهیدان کوی عشق افسوس که دوستان حقیقی به دوست پیوستند مجو تلافی بیداد از بتان کاین قوم نمک زنند بر آن دل که از جفا خستند جماعتی که کنند از ستم فغان، مشتاق نه عاشقاند، که تهمت به خویشتن بستند مشتاق اصفهانی
اگر دمی ایدوست میهمان معلم غذای روح طلب میکنم ز خوان معلم پدر بکوی معلم مرا چو برد در اول بسجده آمد و بوسید آستان معلم خزان پذیر بود هر گلی که رست بگلشن مگر گلی که بروید ز بوستان معلم بدیده ای که به بینی ز روی مهر پدر را سزد که تا نگری روی مهربان معلم به راستان که اگر پی بری به معنی دانش تمام عمر سر نهی به آستان معلم...
لاله زار از اشک کردم تا کنار خویش را درخزان عمر می جویم بهار خویش را ز آتش این کاروان خاکستری بر جا نماند می زنم بر آب، نقش انتظار خویش را بار خاطر بود یاد یار و اندوه دیار برده ام از یاد خود یار و دیار خویش را روزگاری رفت و عمری طی شد و گم کرده ایم در دیار بی نشانی روزگار خویش را چون صبا سر گشته ام در وادی حیرت هنوز تا مگر جویم در این صحرا غبار خویش را روی چون دریا زطوفان حوادث بر متاب تا مگر پر سازی از گوهر کنار خویش را قرنها بگذشت و در آئینه ی گشت زمان باز می بینم بحسرت یادگار خویش را عباس کی منش "مشفق کاشانی"
شبی که پر شده بودم ز غصه های غریب ببال جان سفری تا گذشته ها کـردم چراغ دیده برافروختم به شعله ی اشک دل گداخته را جـــام جان نمــا کردم هزار پله فرا رفتم از حصار زمان هزار پنجره بر عمر رفته وا کردم به شهر خاطره ها چون مسافران غریب گرفتم از همه کس دامن و رهــا کردم هزار آرزوی نــاشکفته سوخته را دوباره یافتم و شرح ماجرا کردم هزار یــاد گریزنده در سیـاهی را دویدم از پی و افتادم و صدا کردم هزار بار عزیزان رفته را از دور سلام و بوسه فرستـادم و صفا کردم چه هـای هـای غریبانه ای که سر دادم چه ناله ها که ز جان و جگر جدا کردم یکی از آن همه یاران رفته باز نگشت گره به بــاد زدم قصه با هوا کردم همین نصیبم از این رهگذر ،که در همه حال ترا ، که جــان مرا سوختی دعــا کردم فریدون مشیری
کن رها از بند محنت دوستان خویش را تا نبینی در جهان روی غم و تشویش را ما اگر نیکیم ، اگر بد ، در مثل آئینه ایم هر که در آئینه بیند ،نقش روی خویش را تا که سرگردان نمانی در عمل ، از کف مده دامن تدبیر و عقل مصلحت اندیش را دامن دولت توان در سایه ی همت گرفت همت عالی توانگر میکند درویش را کن حذر از یار بد طینت ، که چون هرجا رسد میزند چون کژدم از خبث طبیعت نیش را ای “رسا” در بزمگاه زدگی از کف مده دامن یاران خوش بزم وارادت کیش را قاسم رسا
***
با اهل زمانه مهربان باید بود آسوده ز محنت جهان باید بود هم سرِّ درون خود نهان باید داشت هم محرم راز دگران باید بود قاسم رسا
***
از حادثه جهان دل افسرده مکن گلهای امید خویش پژمرده مکن خواهی که جهان به خرمی بگذاری خود رنجه مدار و کس دل آزرده مکن قاسم رسا
***
الهى بى پناهان را پناهى به سوى خسته حالان كن نگاهى مرا شرح پريشانى چه حاجت كه بر حال پريشانم گواهى خدايا تكيه بر لطف تو دارم كه جز لطفت ندارم تكيه گاهى دل سرگشته ام را رهنما باش كه دل بى رهنما افتد به چاهى نهاده سر به خاك آستانت گدايى، دردمندى، عذرخواهى گرفتم دامن بخشنده اى را كه بخشد از كرم كوهى به كاهى خوشا آن كس كه بندد با تو پيوند خوشا آن دل كه دارد با تو راهى زنخل رحمت بى انتهايت بيفكن سايه بر روى گياهى به آب چشمه لطفت فرو شوى اگر سر زد خطايى، اشتباهى مران يا ربّ زدرگاهت “رسا” را پناه آورده سويت بى پناهى قاسم رسا
***
در جهان لطف خداوند بود یار کسی کز ره لطف گشاید گره از کار کسی خواهی ار پرده ی اسرار تراکس ندرد پرده ز نهار مکن پاره ز اسرار کسی مدعی تا ننهد بر سر دیوار تو پای پای ز نهار منه بر سر دیوار کسی نکشد هیچ کسش بار غم و محنت و درد آنکه در محنت و سختی نکشد بار کسی طاعتی نیست پسندیده تر از خدمت خلق دل به دست آر و مزن دست به آزار کسی… قاسم رسا
این علامت نیز گنجینه بزرگی دارد و آنهایی که به دنبال دفینه می روند خوب نمی توانند تشخیص بدهند که سنگ یافته شده صندلی است یا نه؟ در بغل سنگ صندلی باید جایی باشد که دست را روی آن تکیه بدهند و پشت آن نیز باید به صورتی باشد که به راحتی بتوان سر را به آن تکیه داد و حتی برای پاها نیز باید مکانی تعبیه شده باشد.
اگر این چنین نباشد سنگ صندلی نیست و بدون این موارد سنگ نشیمن گاه محسوب می گردد. اگر در جایی که آرنج قرار می گیرید علامتی وجود داشته باشد احتمالاً روبروی سنگ باید یک برجستگی کوچک (تل خاکی) باشد که دفینه در داخل آن است
اگر سنگ صندلی در داخل غار باشد و در اطرافش کنده کاری های گرد و دایره شکل باشد ، گنجینه یک حاکم یا رئیس در داخل صخره های غار ، اتاق های مخفی وجود دارد که معمولاً در کف غار می باشد . البته دیوارهای غارحتماً باید بررسی شوند و فراموش نکنید که کف غار را نیز بررسی نمایید . در حالتی که در روبری سنگ صندلی دره ایی وجود داشته باشد اگر روی صندلی نشستید و پاهایتان به زمین خورد ، دفینه درست زیر پای شما قرار دارد.
اگر در سنگ صندلی هر دو تکیه گاه دست موجود بود. می تواند دفینه در روبروی صندلی در داخل چاهی باشد و اگر یک دسته داشت به سمت آن دسته را دقت کنید . و در آخر اینکه اگر سنگ صندلی به اندازه نشستن دو نفر باشد ، دفینه در زیر خود صندلی بوده که با ساروج یک درپوش دارد
شتر در حال راه رفتن یعنی مال جلوتر است. شتر ایستاده یعنی گنج همانجاست . اگر شتر بار داشته باشد حتماً در آن نزدیکی یک گنج وجود دارد شتر نماد گنج و یا موارد خاص با ارزش است معمولاً در 50 یا 65 قدم جلوتر یک علامت دوم هم دارد. اگر شتر نشسته باشد گنج در زیر سنگ باتلاق یا داخل غار است .
اگر شتر داخل غار باشد گنج داخل غار است. اگر چند شتر در پشت هم باشند و آخرین شتر نشسته باشد دفینه آن در پشت سر آخری می باشد. اگر شتر سرش پایین بود ، دفینه همانجا جلوی شتر است. کوهان شتر ممکن است علامت تل خاکی یا یک تپه بسیار کوچک سنگ چین باشد . اگر یک کوهان داشته باشد یک برجستگی در روبروی آن است و اگر کوهان شتر 2 تا باشد ، دو تل و یا تپه کوچک وجود دارد که یکی درست است و دیگری برای گمراه کردن ساخته شده است
این محوطه شامل ۲۸۰ سنگ افراشته باستانی است که دیرینگی آنها بیش از ۶ هزار سال پیش میلاد برآورد میشود و قدمت این مناطق به دوران اواخر مفرغ و دوره نوسنگی و مس سنگی و نیز اوایل آهن مربوط است.
این سنگافراشتهها با ارتفاع متفاوت ۷۰تا ۳۶۰سانتی متری که اکثرا منقوش به اشکال انسان هستند. طرح انسانهای حک شده بر روی سنگها به شکل افرادی دست به سینه و معمولا بدون دهان است و تاکنون فقط هفت قطعه این نوع سنگ – افراشتهها در منطقه حکاری کردستان ترکیه و یک قطعه هم در قپوزستان آذربایجان یافت شدهاست.
وسعت محوطه شهریری ۴۰۰ هکتار است و در ۶۰ کیلومتری غرب اردبیل، ۲۵ کیلومتری شرقی مشکینشهر، یک کیلومتری شمال روستای پیرازمیان و در کنار رودخانه قره سو واقع شدهاست.
محوطه شهریری از سه قسمت معبد، قوشاتپه و قله تشکیل شدهاست و سنگافراشتههای این محل با فرسایش و تخریب زیادی روبهرو هستند و در فروردین ۱۳۹۰ گردباد باعث ویرانی بخشی از این محوطه شد.
محوطه باستانی «شهریری» در سال ۱۳۸۱ از سوی میراث فرهنگی استان در فهرست آثار ملی کشور به ثبت رسید. از زمان پیدا شدن این محوطه تاکنون، هشتاد درصد آثار آن از میان رفتهاست.
تعدادی از لغات و آوانگاری کتیبه های هخامنشی و معادل فارسی آنها
1.eta به معنای “این 2.akart به معنای “ساخته نشده 3.axshina به معنای “فیروزه 4.ati به معنای “آن سوی 5.ayaumani به معنای “نا آزموده 6.ari که کلمه آریا نیز از آن مشتق شده است به معنای” شرور و سرکش 7.aruva به معنای” عمل 8.had به معنای “نشستن 9.hania به معنای “سپاه 10.zorah به معنای “نادرستی 11.sikabaro به معنای” عقیق 12.vashna به معنای” لطف 13.vardana به معنای “شهر 14. varka به معنای “گرگ 15.vaj به معنای “درآوردن چشم 16.yam به معنای “دست درازی کردن 17.mard به معنای “فشردن 18.marika به معنای “مطیع 19.mania به معنای “برده خانگی 20.bav به معنای ” شدن و بودن 21.bara به معنای “تحمل 22.batugara به معنای “پیمانه 23.baga به معنای “خدا 24.baug به معنای “تحمل کردن 25.piru به معنای “عاج 26.partara به معنای “نبرد 27.nah به معنای “بینی 28.naiba به معنای “زیبا 29.duruva به معنای “محکم 30.dipi به معنای “کتببه 31.dahya یعنی سرزمین 32.darania یعنی زر 33.data یعنی قانون 34.tachara یعنی کاخ 35.jad دعا کردن 36.gashta زشت 37.kasaka سنگ قیمتی 38.kama آرزو 39.upasta کمک 40.isuva تبرزین 41.avahana دهکده 42.ardata نقره 43.path به معنای مسیر و راه 45.agree به معنای موافقت 46.shine به معنای درخشیدن 47. vert به معنای چرخش 48.para به معنای پیشین